رجب

۱۹ مرداد ۱۳۸۶ / يادداشت /

نفهمیدم چه طوری اومد و چه جوری داره میره …
آقا فاطمی نیا میگه رجب ماه ذکره …
یعنی یادمون باشه که …
یعنی یادمون باشه که …
یعنی یادمون باشه که …
یعنی این هم یادمون باشه که رمضون داره میاد …

ReGistration

۲۶ تیر ۱۳۸۶ / يادداشت /

 

Registration
دبیرخانه گمرک جنوب تهران

باز آی

۱۸ تیر ۱۳۸۶ / يادداشت /

بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ

این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ

ان شاء الله فردا با بچه ها می ریم مشهد …

نقاره

لودر

۸ تیر ۱۳۸۶ / کار, يادداشت /

امروز صبح یه مقدار تخریب داشتیم، یه لودر گفتیم اومد ، محیط کارگاه ما هم سیخ و میخ موارد مشابه زیاد داره، از ساعت ۸ تا ۸:۳۰ این راننده لودر به جون من غر زد که آقا اینجا نمیشه کار کرد و از این داستانها… شصتم خبردار شد که ماشین مال خودش نیست و فقط رانندست، ما هم از خدا خواسته ده تا هزاری شمردیم و گذاشتیم تو جیب طرف، از اون لحظه غر که نزد هیچی ، هر آرتیست بازی هم که خواستیم با این لودر برامون درآورد…
نتیجه گیری اینکه همیشه حداقل ده تا اسکناس هزاری تو جیبتون باشه.

لودر , loader

اعتصاب

۳ تیر ۱۳۸۶ / کار, يادداشت /

دیروز ده تا کارگر داشتیم ، بهشون گفتم فردا ده نفر بیشتر نشید ، امروز صبح که رفتم کارگاه دیدم ۱۳ تا پا شدن اومدن سر کار ، گفتم فقط۱۰ تاتون میتونن کار کنند ، بعد رفتم تو دفتر ، بعد از ۵ دقیقه دیدم خبری ازشون نشد ، دوباره رفتم پیش اونا ، دیدم همشون نشستن رو زمین ، یکیشون گفت یا هممون با هم کار میکنیم یا هیچ کدوم.
گفتم همتون برید تسویه کنید ، طرف گفت میریم شکایت میکنیم ، گفتم بعد از تسویه هر کاری دوست داشتید بکنید…
قرار شد منتظر باشند تا مسئولشون بیاد و پولشون رو بده ، کم کم زمزمه های پشیمونی از بعضیهاشون به گوش رسید ، ولی برگشتن بعضیهاشون برای کارگاه خیلی ضرر داشت. آخرش مجبور شدیم ۵ تا از اون سیزده نفر رو اخراج کنیم ، هر چند خیلی از این کار خوشم نیومد ولی خوب برای حفظ یه سری اصول کارگاه مجبور بودیم این کار رو انجام بدیم…

کارگاه , کارگر , اعتصاب , اخراج