۱۵ راه برای خوابیدن در قطار

۱۰ فروردین ۱۳۸۷ / جهادي, يادداشت /

امروز رسیدیم تهران …
با یه قطار حرفه ای …
فقط حیف شد این عکس رو زودتر ندیده بودم تا مشکل خوابیدنمون هم حل میشد …
اندر باب جهادی ۸۷ نیز سخن بسیار است، اگر خدا بخواهد در اولین فرصت …

15-way-to-sleep-in-train.jpg

جهادی ۸۷

دو سال بود که ۵-۶ روز هم زودتر میرفتم ، امسال شاید وسطاش بشه برم ، شاید هم نشه …
ایشالا که هر چی خیره …
فردا اگه خدا بخواد میریم بدرقه رفقا ، ۱.۵ آزادی ، ۵ راه آهن …

84-taheri.jpg

سید امین طاهری – دلوار – نوروز ۸۴

مغز تخمه آفتابگردان نمکی

۲۰ اسفند ۱۳۸۶ / جهادي, يادداشت /

مزمز یه محصول جدید زده به نام “مغز تخمه آفتابگردان نمکی” . امروز یه بستش رو خریدم و خوردم ، یه بسته که توش کلی مغز تخمه آفتابگردون بود، اگر میخواستم همین تعداد تخمه رو خودم بشکنم و بخورم چندین نفر ساعت وقت میبرد. فقط یه مشکل داشت، وقتی تموم شد احساس کردم اون حالی که تخمه شکستن به آدم میده یه چیز دیگست، در صورتی که در هر دو حالت داریم مغز تخمه رو میخوریم …

اینو نوشتم که بگم مسافرت جهادی از یه جهتی شبیه مغز تخمه آفتابگردان نمکیه …

از همین خاک …

۲۶ بهمن ۱۳۸۶ / جهادي, کار, يادداشت /

آدم از کار خسته نمیشه از بیکاری خسته میشه …
خدایا شکرت که بیکار نیستیم …
میشه گفت کار کارگاه دیگه راه افتاده، یه دفعه حجم کار کارگاه کلی زیاد شده، چهار تا جمعه است که سر کاریم، امیدوارم ترکشش به عید و مسافرت جهادی نگیره …
رئیسمون میگه یه مهندس، بیشتر کارش با ابرو به بالاست، خودش واقعا فکر میکنه و فکرهای خیلی خوب هم میکنه، فکرهایی که ممکنه برای من و امثال من خیلی هاش فضایی به نظر برسه، یه موردش که الآن درگیر کارهای اجراییش هستیم، ایجاد کارگاه آرماتور بندیه، یه کارگاهی که تا حالا تو هیچ کارگاه ساختمونی تو ایران به این شکل وجود نداشته، یه کارگاه که سرعت کار آرماتوربندی رو چندین برابر و پرت آرماتور رو کمینه میکنه.
خیلی جذابه وقتی که با کسی کار کنی که خیلی دورترها رو هم میبینه، حالا چه برسه به کار کردن با بعضیها که جلوی پاشون رو هم نمیبینن.
یه بیت شعر رو همیشه تو جهادیها مینوشتم، ولی میبینم که به اینجا هم بی ربط نیست:
مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست : : : : : از همین خاک جهان دگری ساختن است
یه کار درست و حسابی کردن تو این مملکت، به اندازه پونصد تا جهادی ارزش داره، ما اینجایی که هستیم هر روز میینم که آدمهای احمق، میلیون میلیون پول مردم بیچاره رو دارن میریزن دور، توی آشغال، شاید اگه این بی درایتی ها و این بی کفایتی ها نبود، مردم محرومی هم دیگه نبود که ما بریم براشون جهادی بذاریم، آهای ملت، آهای مهندس، آهای دکتر، آهای اونی که رفتی درس بخونی و برگردی به ملت خدمت کنی، آهای مدیر، آهای مسئول، باور کنیم نگاه تک تک این بچه ها به دستهای ماهاست، یه خورده آدم باشیم …

از همین خاک …

تقوا

۲۰ بهمن ۱۳۸۶ / جهادي, يادداشت /

امروز ۱۱:۳۰ کلاسمون تموم شد، رفتم مسجد که قبل نماز یه چرتی بزنم، با شنیدن این جملات از خواب بیدار شدم: یکی که تا حالا نیومده بود از یکی که یه بار اومده بود پرسید: “فلانی کجا میره؟” اونم با کلی تعجب جواب داد : “اگه میدونستی جو اونجا چطوریه اصلا این سوال رو نمیپرسیدی!”
خوبه که تقوا داشته باشیم، حتی تو حرف زدنهامون، حتی شما دوست عزیز…