همراه اول
اون موقع که گذاشتمش کنار ، اسمش همراه اول نبود . این ایرانسل دیگه غیر قابل تحمله، تقریبا یک سال تحملش کردم، درست نشد که نشد . ما رفتیم رو شماره قدیمیمون…
۳۴۰۴۷۱۳
یاد ایامی …
یک سری عکس که هر چند کیفیتشون پائینه ولی یه دنیا خاطره هستن (حداقل برای خودم)
خونه قدیم رضا اینا
سرگروه…
وقتی که سید شرطی رو که سر زن گرفتن حامد بسته بود با مدرک باخت
اون فیلمی که آخرش نوشابه سینالکو مجانی میدادن ، فکر کنم شنبه هم رفتیم که نصف قیمت درآد
دکتر نیکل، وقتی که فقط دکتر بود
جوونیامون که سه شنبه ها میرفتیم روشنگر
آقا ملا با موتورش …
یه بار که پلی تکنیک رو سیاه پوش کرده بودن
این هم تجمع روبروی دفتر ریاست
یه بار که حسن شب قدر رو حسابی احیاء گرفته بود (مسجد بازار)
حسین (مسجد پلی تکنیک)
یادمه حامد حسابی رفته بود تو حال (شب قدر – کوی)
مثلا تو مسجد داریم درس می خونیم (فکر کنم آمارو احتماله)
اینم از توانائیهای حسین ( البته منم کمکش کردم)
نمایشگاه کتاب
از آخرین بارهایی که مصطفی رویت شد
سلف پلی تکنیک
علی آقای رسولی (هفته شهدا)
اینم شریک هنرمندمون
مجید وقتی موهاش سیخ میشه
اگه هفته شهدا بود مینوشتن حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا (ولی اینجا داره درس میخونه)
گزارش تلفنی کمیته بررسی وضعیت بم بعد از زلزله در مجمع
حاج جواد اون موقع که هنوز آویزونش بودیم ما رو ببره کربلا
رئیس
سرباز
مهدی داره سنتور میزنه ، آقا قاسمیان و امیر رو نمیدونم
این قافله عمر عجب می گذرد
۱-
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
۲-
بعضی وقتها ، که درسامون میموند برای شب امتحان ، کتاب رو که باز میکردیم ، میدیدیم دویست سیصد صفحه مطلبه و هیچیش رو بلد نیستیم ، آدم نمیدونست از کجاش شروع کنه ، فقط تند و تند از این صفحه می پریدیم به اون صفحه ، چند ماه وقت داشتیم و شب آخری یادمون میفتاد که باید درس هم بخونیم…
چند شب پیش که قرآن رو باز کردم دقیقا همین حس بهم دست داد.
۳-
علیرضا دهقان – بم – نوروز ۸۳
شریفی
۱- جهادی امسال هم داره میاد، خیلی دوست داشتم امسال هم بتونم تو مجمع شرکت کنم ولی متاسفانه مشغله کاری نمیگذاره. خیلی هنر کنم گزارش پارسال رو زودتر درآریم که کارهای امسال لنگ گزارش نشه. البته خیلی کارش نمونده رضا و امیر دارند جدی پیگیری می کنند. اگه کسی هم میتونه کمک کنه بگه که کار سریعتر پیش بره.
۲- دیدم کار و کاسبی وبلاگم کساده گفتم به جای اینکه خودم بنویسم خوب میشه از دست نوشته های بچه ها استفاده کرد، تا قبل جهادی یه ده بیستایی از اینها میگذارم. شخصا از زحمات آقای شاکری جو بابت ” یادداشتهای همسفران” ممنونم.
فرید شریفی – دلوار – نوروز ۸۴
عنوان ندارد…
امروز کامنت یکی از بچه ها رو تو وبلاگ یکی دیگه خوندم…
دلم خیلی گرفت ، جهادی ما مثل بچه یتیم میمونه …
فقط همین یک آیه رو میتونم بنویسم…