الهی ضیفک ببالک …

۱ شهریور ۱۳۸۷ / يادداشت /

کان الحسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام)، أعبد الناس فی زمانه وازهدهم وافضلهم، وکان اذا حج، حج ماشیاً وربما مشى حافیاً، وکان اذا ذکر الموت بکى، واذا ذکر القبر بکى، واذا ذکر البعث والنّشور بکى، واذا ذکر الممر على الصراط بکى، واذا ذکر العرض على اللّه تعالى ذکره شهق شهقه یغشى علیه منها، وکان اذا قام فی صلاه ترتعد فرائصه(۱) بین یدی ربه عز وجل، وکان اذا ذکر الجنه والنار اضطرب اضطراب السلیم وسأل اللّه الجنه، وتعوذ باللّه من النار، وکان لا یقرأ من کتاب اللّه عز وجل : یا ایها الذین آمنوا الا قال لبیک اللهم لبیک، ولم یر فی شیء من احواله الا ذاکراً للّه سبحانه. وکان اصدق الناس لهجه، وکان اذا توضّأ ارتعدت مفاصله واصفر لونه، فقیل له فی ذلک، فقال : حقّ على کل من وقف بین یدی رب العرش ان یصفر لونه وترتعد مفاصله. وکان اذا بلغ باب المسجد رفع رأسه، ویقول : الهی ضیفک ببابک، یا محسن قد اتاک المسیء فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک، یا کریم. وکان اذا فرغ من الفجر لم یتکلم، حتى تطلع الشمس. ولقد حج خمساً وعشرین حجه ماشیاً وان النجائب لتقاد معه، وقاسم اللّه تعالى ماله مرتین، وروی ثلاث مرات، حتى انه کان یعطی من ماله نعلاً ویمسک خفاً.

الانوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه – شیخ عباس قمی

خدایا! میهمان توست، بر درت ایستاده. ای محسن! گنه کار بر در خانه تو آمده. ای کریم از او درگذر به آنچه از خوبی نزد توست…

بیچاره کامپیوتر من …

۱۸ مرداد ۱۳۸۷ / يادداشت /

چند وقتیه که کارش همینه …


PC200

۲۷ خرداد ۱۳۸۷ / کار, يادداشت /

۱- امروز یکی از ماشین​آلاتمون تو کارگاه بیکار شد و من هم فرصت رو غنیمت دونستم. یه ربع آموزش دیدم و یه نیم ساعتی باهاش کار کردم، کولر روشن، سیستم صوتی هم ردیف…
کلا برام خیلی جذاب بود. اینم یه عکس از اون مدل ماشین …

Komatsu PC200
KOMATSU – Crawler Excavators – PC200

۲- تو محیط کار خیلی داره بهم فشار میاد، کارفرمامون هیچی نمی​فهمه، وضع مالی پروژه هم خیلی درامه …
فقط خدا رو شکر که رئیسمون آدم حسابیه، دلم فقط به همین خوشه …

۳- امروز اتفاقی مراسم قهرمانی استقلال رو دیدم، خیلی خز و خیل بازی بود.

۴- از هفته بعد امتحانها شروع میشه، خدا خودش به خیر کنه. این ترم که تموم شه تقریبا فقط پروژه و سمینار می​مونه. برای سمینار باید با یه نرم افزار یک و نیم مگی کار کنم که یاد گیریش از هر نرم افزاری که تا حالا کار کردم سخت تره …

۵- یه تفأل هم به حافظ …

تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن   که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی

Mice

۵ خرداد ۱۳۸۷ / يادداشت /

داشتم تو سایت A4Tech دنبال موس میگشتم ، همه چیز بود تو این منوهاش به جز موس که ما دنبالش میگشتیم، خلاصه به این نتیجه رسیدم که این شرکت دیگه موس تولید نمیکنه. گفتم پس حالا یه سر به سایت logitech بزنیم . بگذریم از اینکه سایتش رو روی ایران بسته و بود. وقتی سایتش اومد با تعجب دیدم که اینجا هم خبری از موس نیست. یه خورده دقیق تر که نگاه کردم دیدم یه منو داره به نام Mice واردش که شدم همونی بود که میخواستم. گفتم پس حتما اسم موس رو عوض کردن و از این به بعد بهش “Mice” میگن. Mice رو تو دیکشنری که زدم دیدم نوشته : plural of mouse

کلی ضایع شدم …

دوستان …

۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷ / نوا, يادداشت /

این شعر از وحشی بافقی رو خیلی دوست دارم:

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سروسامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود

پیش او یار نو و یار کهن هردو یکیست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکیست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکیست
نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می توان یافت که بر دل ز منش یاری هست

از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه درد بریدیم بس است

قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این برود چون نرود

چند کس از تو و یاران تو آزرده شود؟
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود؟

ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم

مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم

تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش

می شوی شهره، به این فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغل باز مباش

به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را

در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند

داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند

باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری

گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند