پیش پرداخت

۱۲ اسفند ۱۳۸۵ / يادداشت /

بالاخره این کنکور رو هم دادیم ، ان‌شاءالله هرچیزی که خیره پیش بیاد …
تو این مدت به قول هادی دنیامون خیلی کوچیک شده بود ، به اندازه یک کتابخونه …
تو این مدت دلم برای خیلی‌ها تنگ شده بود حتی برای خودم …

بچه‌ها دارند کارهای مسافرت جهادی رو انجام میدن ، من هم شدم مسؤول مستندسازی ، اگه کسی پیشنهادی داره لطف کنه و به من منتقل کنه، امیدوارم امسال بتونیم با کمک یک تیم ۳-۴ نفره به خوبی از پس این کار بر بیایم.

و اما پیش پرداخت …
سه هفته پیش یک سیم کارت اعتباری ایرانسل خریدم ، اگه کد #۱۴۰* رو بزنی اعتبار باقیمانده رو بهت نشون میده ، این دلیل اصلی بود که اینو خریدم ، چون باعث میشه که آدم هر لحظه چشمش به اعتبارش باشه و الکی زیاد حرف نزنه …
اینو گفتم که بگم چه خوبه که باور داشته باشیم که زندگیمون یه چیز تو مایه‌های همین طرح پیش‌پرداخت ایرانسله، یعنی اگه کار بدی ‌کنیم همون لحظه داره از اعتبارمون خرج میشه …

کامپیوتر خاموش …

۱۴ بهمن ۱۳۸۵ / يادداشت /

تا ۹ اسفند کامپیوتر خاموش …
.
.

.
.
چون میل و مسنجرم رو چک نمی‌کنم ، دوستان لطف کنند اگر خبر خاصی بود من رو هم بی اطلاع نگذارند.
یا علی

از جوانی به پیری رسیدم …

۴ بهمن ۱۳۸۵ / يادداشت /

از جوانی به پیری رسیدم :: عاقبت کربلا را ندیدم
فکر کنم پارسال بود که آیت الله امجد (دامت ظله العالی) این بیت رو خیلی می‌خوندند
البته می‌دونم که حاج‌آقا این شعر رو بیشتر از زبان ما می‌خوندند تا خودشون …

ولی دیدن…
اگر چشمت بود بسته ، دلت خسته ، به آنگه دیدنی شاید …

بار دیگر محرم فرا رسید ، ماه حزن اهل بیت ، ماه اندوه شیعیان ، آجرک الله یا بقیه الله

هر دری بسته شود جز در پر فیض حسین :: این در خانه عشق است که باز است هنوز

——————————————————————————————

۱- اگر خدا بخواد امسال می‌ریم علی‌آباد ، تو دل کویر
دست همه اونهایی که دارن زحمت می‌کشند درد نکنه ، من که شرمندشونم ، ان شاءالله کنکور رو که بدم دربست در خدمتشونم.

۲- امروز یه تصادف جلو مسجد جامع دیدیم :

تصادف بلوار فرحزادی

یاد تصادف رضا افتادم

۳- فقط ۳۵ روز مونده

۴- امیدوارم امیر تا هفته دیگه معاون مالی رو به مجمع معرفی کنه

۵- میل محمد صادقی به وصال رو خوندم ، بعضی حرف هاش بیراه نبود ولی بعضی هاش چرا ، کاری به محتوای داستان ندارم ولی به نظرم زدن این جوابیه تو وصال کار خوبی نبود .

۶- تو این روزها ما رو هم دعا کنید.

خداحافظ پلی ‌تکنیک

۲۸ دی ۱۳۸۵ / يادداشت /

دیروز رفتم دانشگاه برای تسویه حساب ، پروسه‌ای که بطور معمول تو دانشگاه چند روزی طول میکشه ، ولی خوشبختانه خدا کمک کرد و سه ساعته کار من تموم شد ، انگار همشون منتظر بودند که من برم و پای برگه هام رو مهر بزنند ،از ساعت ۹ صبح تا ۱۲ مجبور شدم حدود ۲۴ جا سر بزنم و ازشون فرم و مهر و امضا بگیرم: آموزش دانشکده ، استاد راهنما ، آز خاک ، آز روسازی ، آز بتن ، آز هیدرولیک ، آز شیمی مصالح ، انتشارات ، انبار دانشکده ، مرکز کامپیوتر ، کتابخانه دانشکده ، کتابخانه دانشکده معارف ، کتابخانه مرکزی ، اداره رفاه ، اداره امور تغذیه ، اداره تربیت بدنی ، مرکز مشاوره دانشجویی ، مرکز ارزشیابی و نظارت ، اداره امور خوابگاهها ، اداره امور فرهنگی و فوق برنامه ، صندوق قرض‌الحسنه سیدالشهدا ، دبیرخانه جامعه فارغ‌التحصیلان ، بانک ملی و اداره پست. جالب اینجا بود که خیلی از این جاها رو دفعه اولی بود که می‌رفتم.
تا دیروز فکر می‌کردم که هیچ تعلقی به دانشگاه ندارم ولی حالا که کارم با دانشگاه تموم شده احساس می‌کنم دلم خیلی تنگ شده ، برای کلاس‌ها ، برای رفقا ، برای شیخ حسن ، برای درس خوندنها و خوابیدنهای تو مسجد ، برای بزن بزن های تو دانشگاه ، برای چیپس و ماستهای بوفه پائین ، برای خاک بازیهای تو آز خاک ، برای آب بازیهای آز هیدرولیک ، برای جلسه های امتحان ، برای میر دست گرفتن های تو سرما ، برای دفاع پروژه متره ، برای ساعت ها پشت در اتاق مهندس طاحونی وایستادن ، برای کلاس‌های دکتر بیات ، دکتر رمضانیانپور ، مهندس طاحونی ، مهندس خسروشاهی ، دکتر فخاریان ، دکتر کرامتی و …
هر کدومش یه دنیا خاطره ست …
به هرحال …
خداحافظ پلی تکنیک

۷ هفته

۲۳ دی ۱۳۸۵ / يادداشت /

۱- کمتر از ۷ هفته مونده تا کنکور ، آدم احساس می‌کنه همه چی یادش رفته ، کم کم دارم به اون حالت اضطراری که پارسال مهدی می‌گفت نزدیک می‌شم ، ان‌شاءالله هر چی که خیره پیش بیاد.هیئت امنای محترم مسجد نیز لطف کردند و ساعت کار کتابخانه مسجد رو از ۲۰ به ۱۷ تغییر دادند ، وقتی ازشون پرسیدیم چرا؟ گفتند دخترها ساعت ۸ که میرن خونه امنیت ندارند ، خدا حفظشون کنه که بیشتر از پدر و مادر خواهران گرامی نگران اونها هستند.

۲- پنج شنبه امیر ۲ تا دیگه از معاونین مسافرت رو معرفی کرد. مهدی برای معاون اولی و مصطفی هم برای معاونت اجرایی. ” قو علی خدمتک جوارحنا”
دیشب رضا و امیر رفتند بیرجند برای اولین سفر هماهنگی ، ۱۰۰۰ کیلومتر با اتوبوس،امروز ظهر رسیدند اونجا ، امیدوارم کارشون خیلی طول نکشه که رضا به امتحانش برسه.

۳- با این سریال جواهری در قصر خیلی حال می‌کنم ، آدم وقتی این انگیزه و اشتیاق رو تو این دختره می‌بینه واقعا از خودش خجالت می‌کشه…

۴- در ژانویه ۲۰۰۷ اولین خرید اینترنتی خودم رو با کارت پارسیان انجام دادم ، وای که چقدر از دنیا عقبیم …

۵- دیروز تمام BookMark هام رو به خوشمزه منتقل کردم ، با کمک پلاگینی هم که برای فایرفاکس داره واقعا چیز ردیفی شده …

۶- یک اسم خوب برای من انتخاب کنید، مثل اینکه خودشون هم فهمیدند اسم اینایی که دادند دست ملت ، موبایل نیست…

۷- بوی محرم میاد …