خانه عشق

۱- نمیدونم هیچ دقت کردید این شمارشگری که برای برج میلاد تو همت گذاشتند هر ۲-۳ روز یه دونه اضافه میشه ؟
هر کاری باهامون میکنند هیچی نمیگیم …
شمارشگر که تازه خوب خوبشه …

۲- خیلی شنیدیم که تو این مملکت نمیشه کار کرد ، الآن من هم میگم: تو این مملکت نمیشه کار کرد، از روز اولی که رفتیم کارگاه ۹ ماه میگذره و هنوز کارفرما نتونسته زمین رو تحویل بده، شاید اصلا پروژه بره رو هوا، و اگر هم بره رو هوا بعیده به این زودیها راه بیفته ، ولی خوب چیکار میشه کرد، اصل اینه : تو این مملکت نمیشه کار کرد…

۳- دیروز داشتم یه لیست پیشنهادی تهیه میکرد برای معاونت های جهادی امسال ، خیلی ها رو نمیشد انتخاب کرد ، چون نبودند ، میانگین سنی تیم خیلی رفت بالا …

۴- این سید ما چند وقتیه که خبری ازش نیست ، اگه کسی دیدش سلام ما رو بهش برسونه …

دست نوشته سید مهدی علن - مسافرت جهادی بم ۸۳

سید مهدی علن – بم – نوروز ۸۳

۵- هر دری بسته شود جز در پر فیض حسین
این در خانه عشق است که باز است هنوز
این بیت شعر رو رو یه پارچه سفید تو دبیرستان نوشته بودند، هیچ وقت یادم نمیره …

تخریب

۱۴ آبان ۱۳۸۶ / کار /

لودر

۸ تیر ۱۳۸۶ / کار, يادداشت /

امروز صبح یه مقدار تخریب داشتیم، یه لودر گفتیم اومد ، محیط کارگاه ما هم سیخ و میخ موارد مشابه زیاد داره، از ساعت ۸ تا ۸:۳۰ این راننده لودر به جون من غر زد که آقا اینجا نمیشه کار کرد و از این داستانها… شصتم خبردار شد که ماشین مال خودش نیست و فقط رانندست، ما هم از خدا خواسته ده تا هزاری شمردیم و گذاشتیم تو جیب طرف، از اون لحظه غر که نزد هیچی ، هر آرتیست بازی هم که خواستیم با این لودر برامون درآورد…
نتیجه گیری اینکه همیشه حداقل ده تا اسکناس هزاری تو جیبتون باشه.

لودر , loader

اعتصاب

۳ تیر ۱۳۸۶ / کار, يادداشت /

دیروز ده تا کارگر داشتیم ، بهشون گفتم فردا ده نفر بیشتر نشید ، امروز صبح که رفتم کارگاه دیدم ۱۳ تا پا شدن اومدن سر کار ، گفتم فقط۱۰ تاتون میتونن کار کنند ، بعد رفتم تو دفتر ، بعد از ۵ دقیقه دیدم خبری ازشون نشد ، دوباره رفتم پیش اونا ، دیدم همشون نشستن رو زمین ، یکیشون گفت یا هممون با هم کار میکنیم یا هیچ کدوم.
گفتم همتون برید تسویه کنید ، طرف گفت میریم شکایت میکنیم ، گفتم بعد از تسویه هر کاری دوست داشتید بکنید…
قرار شد منتظر باشند تا مسئولشون بیاد و پولشون رو بده ، کم کم زمزمه های پشیمونی از بعضیهاشون به گوش رسید ، ولی برگشتن بعضیهاشون برای کارگاه خیلی ضرر داشت. آخرش مجبور شدیم ۵ تا از اون سیزده نفر رو اخراج کنیم ، هر چند خیلی از این کار خوشم نیومد ولی خوب برای حفظ یه سری اصول کارگاه مجبور بودیم این کار رو انجام بدیم…

کارگاه , کارگر , اعتصاب , اخراج

نظر

۲۰ خرداد ۱۳۸۶ / کار, يادداشت /

تو کارگاه یه کارگر داریم به نام خدانظر، بچه گنبده، ۱۸ سالشه ، صداش می‌کنیم نظر. امروز یه سانحه براش پیش اومد ، سنگ فرز شکست و خورد به دستش. وقتی رسیدم رو سرش دیدم که گوشت انگشتش کاملا جدا شده و همینجوری داره خون ازش میره، ولی یک کلمه آخ و اوخ نمی‌کرد. سریع رسوندیمش بیمارستان، وقتی از دستش عکس گرفتیم فهمیدیم که انگشتش شکسته و تاندون انگشتش پاره شده، هر چند یه بیمارستان دولتی بود ولی الحمدلله همه خیلی خوب همکاری میکردند ، هم پرستارها، هم دکتر و هم بقیه، خدا همشون رو خیر بده ، در عرض کمتر از ۲ ساعت دستش رو عمل کردند و برگشتیم کارگاه …
الحمدلله به خیر گذشت چون امکان داشت خیلی بدتر از این بشه، هر چند که مقصر این حادثه خودش بود و به خاطر بازیگوشی خودش اینطوری شد ولی الآن من خیلی ناراحتم ، یعنی یه جورایی خودم رو مسؤول می‌دونم…
تجربه امروز باعث شد که به این جمله کلاسیک ایمان بیارم: اول ایمنی بعد کار